سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات دو معلم

باران میبارد

چند روزه که اینجا داره بارون میاد و همه چی عطر خاص خودشو داره دلم میخاد که برم زیر بارون
واین همه قشنگی رو ببینم طبیعت اینجا خیلی قشنگه... حیاط پشتیمون پر از گیاهای مختلفه وقتی پنجره رو باز میکنم بوی این همه قشنگی دیوونم میکنه چشمام تحمل دیدنشو نداره و
چشامو میبندم ........
خودم معلم ریاضیم اما یه ساعت هم پرورشی دارم تجربه ی خیلی خوبیه.قبلا فقط ریاضی میگفتم و فقط از این دید میشد به بچه ها نگاه کرد اخه بچه ها وقت سر خاروندن هم ندارن
چه برسه باهاشون حرف بزنم اما امسال با این یک ساعت خیلی چیزا دستم اومده بچه ها
رو واقعا شناختم وباهاشون راحتم سر زنگ ریاضی. میدونم کجا مشکل دارن و اوناهم میدونن
چیکار کنن تا بهتر یاد بگیرن.دیروز یه نمایش اجرا کردن که خیلی ازش لذت بردم نمایش مشکلات
خودشون و پدرو مادراشون. بزرگترا خیلی وقتا یادشون میره که بچه هاشون بزرگ شدن و
فکر میکنن که هنوز بچن ولی دیروز فهمیدم واااااااااااااااااااای به چه چیزایی دقت کردن کاش
مادراشون میدیدن که دختراشون چقد فهمیدن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میرم نهار بخورم واسه همین عجله دارم ولی یادتون باشه که هیچ کس نمیدونه یک ثانیه ی
دیگه چی سرش میاد و به کجا میرسه پس هر لحظه باید اماده باشیم و هرگز پس نزنیم...